تنها ماندم ، تنها ماندم
تنها با دل بر جا
ماندم
چون آهی بر لبها ماندم
راز خود به کس نگفتم
مهرت را به دل نهفتم
با یادت شبی که خفتم
چون غنچه سحر شکفتم
دل من ز غمت فغان برآرد
دل تـــو ز دلم
خبر ندارد
دل تو ز دلم خبر ندارد
پس از این مخورم فریب چشمت
شرر نگهت اگر گذارد
شرر نگهت اگر گذارد
وصلت را ز خدا خواهم
از تو لطف و صفا خواهم
کز مهرت بنوازی جانم
عمر من به غمت شد طی
تو بی من ،
من و غم تا کی
دردی هست ، نبود درمانم
تنها ماندم ، تنها ماندم
تنها با دل بر جا ماندم
عبدالله الفت